پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

پاییز وپارسا

پاییزه وپاییزه                 برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد      روی زمین برگ زرد آره پسرم تو قراره آبان دنیا بیای ماه پاییز ماهی که مامانی دوستش داره ماه تولد دایی علی این روزا بارون هم شروع کرده به باریدن و تو هم که بیای هوا حسابی سرد شده منم بارون رو دوست دارم وهم تورو همه چیزای دوست داشتنی باهم !!!     ...
22 مهر 1391

پارسا جون من

  چرا نون ها رو میپاشی آقا پسر!!!   اسم پسرم برای خودش داستانی داره انشاالله پارسا  بگذاریم نازنازی ام رو نمیدونم وسواس به خرج میدم؟ ...
22 مهر 1391

34 هفته و1 روز یعنی 8 ماهگی پارسا جون منتظرتم مامانی

پسر خوب وگل من هدیه خدای مهربون اسم تو رو بابایی پارسا گذاشته چنان هم با احساس صدات میکنه پارسا که من نظرم عوض شده آخه من حسین میخواستم باشه عادت داری خودت رو تا نزدیک قفسه سینه مامان بالای بالا میاری و بازم عادت داری قلمبه بشی یه ور دل من فدای تو ،عروسک نازت رو توی خونه از این ور به اون میبرم کنارم میخوابونم اون برای من نقش تو رو بازی میکنه موهای مشکی نازش دستای کوچولو ولطیفش همه و همه منو میبره به اون روزای با تو ،که انشاالله به سلامتی بیای  راستیییییییییییییییییی میدونی که سال پیش  مثل امروز چه خبری بود؟ امروز یه روز مهم بود بابا حمید از تز ارشدش دفاع کرد با افتخار زیاد و منم توی جلسه دفاع حضور داشتم ،ای...
19 مهر 1391

پسر کوچولو الان 19 هفته و2 روز

پسر کوچولوی من        سلام به روی ماهت کوچولوی من دیگه برای خودت هویت پیدا کردی و یه روح کوچولو هم اومده توی بدن نازت توی بازی احتمالات  تو پسری هستی و ما هم که برات اسم انتخاب کردیم از خیلی وقت تو رو احسان صدا میکنینم از اسمت خوشت میاد؟! ناز نازی هفته پیش مشهد بودیم میام سر فرصت داستانشو برات تعریف میکنم فعلا عکس ماشین کوچولوتو  میزارم که برات خریدم از مشهد وتوی تمام مسیر برگشت به تهران جلوی ماشین بابا حمید بود وحسابی هان هان میکرد مبارکت باشه   ...
16 مهر 1391

جشن میلاد امام رضا (ع) امام رئوف+32 هفته و2 روزگی حسینم

خوشحالم برای میلاد امام رضا ع که از جوارش دو سالیست دور شده ام ودر هر سختی زمزمه یا امام رضا یا امام غریب بر زبانم جاری میشه میدونم امروز فرشته ها دارن به شما نی نی ها شیرینی میدن چون عیده بخوری این شیرینی رو چون  برای به دنیا اومدن یه نی نی نازو پاک ومعصوم     امروز مامان جونم بابا جون و علی جون داداش کوچولو برگشتن مشهدومن اشکهامو رو کردم برخلاف بقیه موقع ها 10 روز بود که پیشمون بودن ومامان جون کلی زحمت کشید خونه رو مرتب کرد برای پسر کوچولو خرید میکردند ومن شرمنده میشدم این همه به اونا زحمت دادم خدا پشت وپناهشون باشه و براشون عزت وسربلندی بخواد انشاالله هفته دیگه کمد پسر اماده میشه واین وسایلی که ...
6 مهر 1391
1